دهقان فداکار

پنجشنبه، 6 آذر ماه 1393 = 27-11 2014

حقوق ماهیانه «دهقان فداکار» چقدر است؟

ايسنا: «ریزعلی خواجوی» نام‌آشنای همه ایرانیان است. فداکاری که در یک شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و برغم کتک خوردن، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌کند.

Capture CaptureLO NH

صدای کفش‌هایش توی سالن می‌پیچد. یک جفت گیوه سفید که به خاطر بارانی که از صبح یک ریز می‌بارد خیس و کمی هم گلی شده. آهسته و مرتب قدم برمی‌دارد. وقت قدم برداشتن جوری به عصایش تکیه می‌دهد که انگار نه انگار روزگاری جوان بوده و برای رسیدن به زمین کشاورزی کل مسیر روستا را سرخوش و با پای پیاده طی می‌کرده. وارد کلاس می‌شود، روی نزدیک‌ترین صندلی می‌نشیند. صدای پچ پچ بچه‌ها توجهش را جلب می‌کند. به چهره‌های معصومشان نگاهی می‌اندازد و لبخند محوی برلبانش می‌نشیند. لبخندی پر از حسرت. حسرت روزهایی که دیگر بازنمی‌گردند…

پیرمرد فارسی نمی‌داند. یکی از معلمان آذری زبان کنارش می‌نشیند و از او می‌خواهد داستانش را تعریف کند. داستانی که سال‌های سال در کتاب فارسی سوم دبستان جا خوش کرده بود و برای بسیاری از کودکانی امروز خودشان پدرو مادر شده‌اند، فداکاری را معنا می‌کرد. بله! جوانی که ۵۴ سال پیش با از خودگذشتگی جان صدها نفر را از مرگ حتمی نجات داد، امروز در هشتاد و چهارمین پاییز زندگی‌اش کنار دانش‌آموزان دبستان قرآنی امام حسن مجتبی(ع) کرج نشسته تا یک بار دیگر داستانش را تعریف کند. داستان شبی که در آن با آتش‌زدن کت خود مانع از برخورد قطار با توده سنگی که از کوه فروریخته بود، شد و فرصت زندگی دوباره را به صدها نفر هدیه کرد.

بر اساس این گزارش؛ «ریزعلی خواجوی» نام‌آشنای همه ایرانیان است. فداکاری که در یک شب سرد سال ۱۳۴۱ جان صدها نفر را نجات داد و برغم کتک خوردن، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌کند.

ریزعلی در توضیح داستان آن شب می‌گوید: این قصه به حدود ۵۰ سال پیش و زمانی که حدود ۳۱ ساله بودم بازمی‌گردد؛ یادم می آید اواخر پاییز بود که یک شب باجناغم میهمان من شده بود؛ ساعت هشت شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندانشان به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود هفت کیلومتری منزلمان برسانم.

وی ادامه می‌دهد: هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دوتونل به خاطر ریزش کوه مسدود شده است. با دیدن این صحنه ابتدا به این فکر کردم که اگر بخواهم کاری انجام دهم بدون شک برایم دردسرساز می‌شود و با تصور سئوال پیچ شدن توسط ماموران قطار به سمت منزل قدم برداشتم. هنوز چند قدمی از ایستگاه دور نشده بودم که یادم آمد قطاری که به سمت توده سنگ پیش می‌آید پر از مسافر است!

پیرمرد اضافه می‌کند: با تصور چهره برخی از مسافرانی که در قطار مرگ آرام و بی‌خبر نشسته بودند، راه خود را به سمت ایستگاه تغییر دادم و با خودم گفتم «هر چه بادا باد».

قهرمان کتاب فارسی سوم دبستان ما می‌گوید: با توجه به این که قطار چند دقیقه‌ای می‌شد که از ایستگاه حرکت کرده بود، برای این که بتوانم جلوی حرکت آن را بگیرم، چاره‌ای جز آتش‌ زدن کتم پیدا نکردم. بنابراین کتم را بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار حرکت می‌کردم و به راننده علامت می‌دادم.

خواجوی گفت: وقتی دیدم که راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شکاری که همراهم بود یکی دو گلوله شلیک کردم که با صدای شلیک گلوله راننده متوجه شد و قطار را کم‌ کم متوقف کرد.

قهرمان فداکار داستان درحالی‌که چشم‌های خیسش را با دستمال پاک می‌کند می‌گوید: با توقف قطار همه مأموران و مسافران با تصور این که من دزد هستم و یا قصد مردم آزاری دارم از قطار بیرون ریختند مرا تا جایی که می توانستند کتک زدند ولی بعد از آن‌که جریان را برایشان توضیح دادم به شدت به شعف آمده بودند و به هر شکلی که می توانستند از من تشکر کردند.

وی ادامه داد: حالا بیش از نیم قرن از آن اتفاق می‌گذرد و من هر روز با خودم فکر می‌کنم که اگر آن شب باجناقم قصد سفر به تهران را نمی‌کرد و من توده‌های سنگ ریخته شده بر روی ریل قطار را نمی‌دیدم چند خانواده داغدار می‌شدند؟؟

خواجوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با گلایه از دو اشتباهی که در انتشار داستان وی در کتاب فارسی سوم دبستان رخ داده بود می‌گوید: در آن داستان اسم من «ریزعلی خواجوی» قید شده بود در حالی که اسم واقعی من « ازبرعلی حاجوی» است، دوم این‌که در آن کتاب نوشته شده بود که من پیراهنم را برای نجات جان مسافران در آورده و به آتش می‌کشم، این درحالی است که آن شب من پیراهن به تن داشتم و با بستن کتم بر روی چوب مشعل ساختم و جلوی حرکت قطار را گرفتم.

حذف کامل داستان دهقان فداکار از کتاب‌های درسی یکی دیگر از گلایه‌ها خواجوی است و با ناراحتی درباره‌اش توضیح می‌دهد: من نمی‌دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب‌های درسی حذف شده است؛ مسوولان به جای آنکه حمایت کنند بخش‌های زیادی از آن ماجرا را از کتب درسی برداشته‌اند و تنها به بخش کوچکی از آن در داستان فداکاران اشاره کرده‌اند.

وی در پاسخ به این سئوال که اکنون کجا زندگی می‌کند و منبع درآمدش از کجاست می‌گوید: من و خانواده‌ام چندین سال پیش از روستای «قالاچق» که از توابع شهرستان میانه است به کرج نقل مکان کردیم و از آن زمان تاکنون در منطقه حصارک کرج زندگی می‌کنیم و در خصوص منبع درآمدم نیز باید بگویم من ۱۵ سال پیش به استخدام راه آهن درآمدم و درحال حاضر حقوق بگیر دولتم!

وی ادامه داد: هرچند زندگی برای من و همسرم در فضای یک زیرزمین بسیار دشوار است ولی چون خدا این را برایمان مقدرکرده شاکریم و گلایه‌ای نداریم.

قهرمان دیروز اضافه می‌کند: خدا به من ۴۳ نوه و ۳۲ نتیجه داده که هرکدام اگر ماهی یک بار هم به منزلم بیایند مسلماً حقوق ۶۰۰ هزار تومانی راه آهن حتی جوابگوی میوه و چای آنها هم نمی‌شود.

از او می‌پرسم اگر دوباره چنین اتقاقی بیفتد حاضر هستی برای نجات جان دیگران زندگی خودت را به خطر بیاندازی؟ ریزعلی قاطع جواب می‌دهد اتفاق آن شب خداوند به من نظر داشت؛ چراکه منی که اصلاً اهل سیگار نبودم شب آن حادثه به طور اتفاقی کبریت در جیب داشتم تا وسیله‌ای شود برای نجات جان مسافران قطار. تمام زندگی امتحان الهی است و من تلاش می‌کنم از این امتحانات سربلند بیرون بیایم.

ریزعلی درجواب این سوال که آن شب که می‌خواستی جان مسافران را نجات دهی آیا به شهرت و محبوبیت بعد از اتفاق فکر کردی جواب می‌دهد: به هیچ وجه، اتفاقاً از این می‌ترسیدم که کارکنان راه آهن واکنش بدی نشان دهند و فکر این که ممکن است روزی اسمم در کتاب‌های درسی جای بگیرد و همه مرا بشناسند حتی به ذهنم هم خطور نکرد.

دهقان فداکار در پاسخ به این سوال که فداکارترین فردی که در زندگیت می‌شناسی چه کسی است نیز می‌گوید: حسین فهمیده فداکارترین فردی است که می‌شناسم چون علی‌رغم سن کم‌اش آگاهانه و از روی انتخاب از جان خود گذشت و با رفتن به زیر تانک دشمن جان همرزمان خود را نجات داد.

وی در پایان به معلمان و کسانی که وظیفه پرورش دانش‌ آموزان را به عهده دارند نیز توصیه کرد: با تمام توان برای تربیت مناسب دانش‌ آموزان تلاش کنند؛ چراکه آینده مملکت اسلامی به دست آنها است.

داستان‌های زیادی در کتاب‌های فارسی بود که شاید تا سال‌ها از ذهن کسانی که با آنها سر و کار داشتند بیرون نرود؛ داستان‌هایی که نمی‌توان آنها را فراموش کرد و به راحتی پذیرفت که دیگر بنا نیست بچه‌ها آنها را بخوانند و یک سال تمام با هر کلمه‌شان زندگی کنند.

انگار قرار است خاطرات و نوستالژی‌های مشترک نسل‌ها از بین برود و آنها که «دهقان فداکار» می‌خواندند، همچون خود «ازبرعلی » کم‌کم نسلشان منقرض و داستان‌های نوستالژیک دوران تحصیلشان به اعماق تاریخ سپرده شود.

با تمام این نامهربانی‌ها باید خوشحال باشیم که هرچند که داستان کامل دهقان فداکار ایرانی دیگر از کتاب فارسی حذف شده، اما ریزعلی خواجوی همچنان زنده است و هر چند وقت یک‌بار داستان آن شب فراموش نشدنی را برای رسانه‌ها تعریف می‌کند.

حکم اعدام سهیل عربی به اتهام توهین به مقدسات «تایید شده است»

حکم اعدام سهیل عربی به اتهام توهین به مقدسات «تایید شده است»

سهیل عربی همراه با همسر و دختر پنج ساله‌اش

سهیل عربی همراه با همسر و دختر پنج ساله‌اش

سایت «کلمه» از تایید حکم اعدام سهیل عربی در دیوان عالی ایران به اتهام «توهین به مقدسات و سب‌النبی» خبر داده و نوشت که این حکم روز یکشنبه دوم آذر به وکیل آقای عربی ابلاغ شده است.

این سایت روز دوشنبه سوم آذر در گزارش خود، تایید حکم اعدام آقای عربی در شعبه ۴۱ دیوان عالی کشور به ریاست علی رازینی ظرف مدت کوتاهی از صدور حکم اولیه در دادگاه کیفری استان تهران را «غیرمنتظره و عجولانه» دانست.

بر اساس گزارش‌ها، سهیل عربی روز هشتم شهریور در شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی سیامک مدیر خراسانی به اعدام محکوم شده بود.

به گفته کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، آقای عربی «هشت صفحه فیسبوک به نام‌های مختلف» داشته که به دلیل نوشته‌هایش در آن صفحات متهم به چند اتهام از جمله «توهین به ائمه اطهار و پیامبر» شده است.

سهیل عربی و وکیلش با اعتراض به اتهام سب‌النبی، این اتهام را رد کرده‌اند.

«یک منبع مطلع» روز هشتم آبان به وبسایت کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران گفته بود: ‌«طبق ماده ۲۶۲ قانون مجازات اسلامی اگر شخصی به پیامبر اسلام توهین کند مجازاتش اعدام خواهد بود اما ماده بعدی، ماده۲۶۴ به صراحت می‌گوید اگر متهم در دادگاه صرفا ادعا کند که حرف‌های توهین آمیز را بر اساس عصبانیت، نقل قول یا سهو قلم و سهو زده است، حکم اعدام او به مجازات ۷۴ ضربه شلاق تبدیل می‌شود».

به گفته این منبع مطلع، سهیل عربی در دادگاه چندین بار تکرار کرده که «در شرایط نامناسبی» این مطالب را نوشته و «پشیمان» است اما «بدون توجه به این سخنان» سه نفر از قضات به اعدام و دو نفر حکم به حبس داده‌اند.

بر اساس گزارش‌ها، سهیل عربی، ۳۰ ساله، متاهل و دارای یک فرزند پنج ساله است که در آبان ۱۳۹۲ توسط ماموران قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران به همراه همسرش بازداشت شد. همسر او چند ساعت بعد‌ آزاد شد اما او دو ماه در سلول انفرادی بند دو الف سپاه پاسداران بود و پس از آن به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد.

به گفته کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، سهیل عربی به دلیل نوشته‌هایش در فیسبوک با دو پرونده دیگر نیز مواجه است که تاکنون حکم آن‌ها قطعی شده است.

به گفته این کمپین، او به اتهام توهین به احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و غلامعلی حداد عادل، نماینده تهران در مجلس، از طریق نوشته‌هایش در فیسبوک در دادگاه ویژه کارکنان دولت به ۵۰۰ هزار تومان جریمه نقدی و ۳۰ ضربه شلاق محکوم شد که این حکم در تجدید نظر عینا تایید شده است.

همچنین او به اتهام توهین به علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، و «تبلیغ علیه نظام» در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست ابوالقاسم صلواتی به سه سال حبس محکوم شده که این حکم نیز در دادگاه تجدیدنظر عینا تایید شد.

آرش آغنده به قتل رسید.

کد خبر: ۴۵۱۳۰۷

تاریخ انتشار:۰۱ آذر ۱۳۹۳ – ۱۰:۰۸-22 November 2014

آهنگساز جوان در فردیس کرج قربانی وسوسه یک آشنا شد و به قتل رسید.«آرش آغنده» از 12 سال پیش وارد عرصه آهنگسازی و صدابرداری شده و کنسرت‌های مختلفی در مناسبت‌های عمومی و جشنواره‌ها برگزار کرده بود.

به گزارش ایران، ساعت 5/3 بعدازظهر 20 آبان‌ماه سال جاری پسر جوانی با پلیس 110 تماس گرفت و ادعا کرد محل کار برادرش به نام آرش مورد دستبرد قرار گرفته و وی نیز که یک آهنگساز جوان است به طرز مرموزی ناپدید شده است.مأموران خیلی زود وارد عمل شدند و تیم ویژه‌ای از افسران آگاهی فردیس کرج خود را به استودیوی آهنگسازی پسر گمشده رساندند و به انگشت‌نگاری پرداختند.

دفتر صدابرداری آرش که واقع در یک آپارتمان در پاساژ تجاری‌ای بود بشدت به هم‌ریخته شده و بعد از 10دقیقه تجسس یکی از افسران تجسس که چراغ قوه در دستش بود از بقیه کسانی که آنجا در حال تجسس بودند خواست وسایل و مبلمان را کناری بزنند، «آرمین» که نگران برادرش بود همراه پسر عمویش با عجله وسایل را کنار زدند و خود را در برابر جسد خون‌آلود جوان آهنگساز دیدند.

در حالی که وحشت و غم به جان دو پسر نشسته بود ماجرای این جنایت در استودیوی آهنگسازی به بازپرس ویژه قتل گزارش شد و همزمان تیمی از پزشکی قانونی و تشخیص هویت پای در قتلگاه جوان آهنگساز گذاشت.

در همان صحنه جنایت بررسی‌های تخصصی نشان داد که آرش 38 ساله با 154 ضربه چاقو به کام مرگ فرو رفته است. خیلی زود تیمی از کارآگاهان ویژه قتل وارد عمل شدند و همزمان کارشناس پزشکی قانونی زمان مرگ آرش را به صورت تقریبی بین ساعت 9 تا 10 شب سه‌شنبه 20 آبان‌ماه اعلام کردند.

در نخستین مرحله نگهبان پاساژ تحت بازجویی کارآگاهان قرار گرفت و همزمان گروه تجسس به بررسی دوربین‌های مداربسته پرداختند. روز چهارشنبه 21 آبان‌ماه در حالی سپری شد که ردپایی از دزدان جنایتکار به دست نیامده بود تا اینکه ظهر پنجشنبه به خانواده سیاهپوش خبر دادند قاتل آرش دستگیر شده است.

قاتل جوانی 23 ساله به نام «دانیال» بود که جرم قتل آرش و سرقت لوازم آهنگسازی و صدابرداری را به گردن گرفته بود.

وی در نخستین اعترافات خود به پلیس گفت: چند وقتی بود نقشه سرقت از دفتر آرش را کشیده بودم، ابتدا می‌خواستم فقط او را بیهوش کنم اما این نقشه‌ام اجرایی نشد. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و هر چه زور در بدن داشتم به کار بردم تا آرش را به قتل برسانم. برای اینکه مقاومتی نکند از پشت سر به او حمله کردم و تا توانستم و از ترس اینکه او مقاومت نکند خیلی ضربه به او زدم، همه جا غرق خون شده بود. همه اسباب‌ و لوازم را به گوشه‌ای کشیدم و با تی و دستمال وسط اتاق را تمیز کردم تا اثری از خون نباشد. کت آرش را پوشیدم و لباس‌های خون آلود خودم را پنهان کردم. ساعت دو بامداد بود که کارهایم تمام شد، منتظر شدم تا صبح شود. ساعت 6 صبح به نگهبانی پاساژ رفتم و خواستم در پاساژ را باز کند اما او امتناع کرد. به من مشکوک شد و پرسید چه نسبتی با آرش داری؟ گفتم خواهرزاده‌اش هستم. او حتی کتش را به من داده، این هم مدارک او است. ساعت 8 صبح که شد در پاساژ باز شد و من همه لوازم قیمتی صدابرداری آرش را با خودم به پایین انتقال دادم و با گرفتن یک تاکسی از محل متواری شدم.

بین راه راننده تاکسی و دانیال بر سر قیمت کرایه با هم درگیر شدند و راننده تاکسی بلافاصله با پلیس تماس گرفته و افسر با میانجیگری سعی می‌کند بین آنها صلح ایجاد کند اما انگار قاتل فراری باید به دام بیفتد، آن هم با پای خودش!

راننده و دانیال هر دو برای بررسی درگیری‌شان به بازداشتگاه انتقال می‌یابند و صبح پنجشنبه 22 آبان ماه با رأی قاضی پرونده هر دو آزاد می‌شوند. زمان بازگشت دانیال از دادسرا به پاسگاه او با سرباز همراه درگیر و دوباره برای بررسی درگیری به اتاق رئیس کلانتری فراخوانده می‌شود. رئیس کلانتری با کمی صحبت سعی می‌کند دانیال را آرام کند، از وی می‌پرسد این اجناس را از کجا آورده‌ای که او در پاسخ می‌گوید برای تعمیر از صاحبش گرفته‌ام. این پاسخ او باعث شک و تردید در ذهن افسر کلانتری می‌شود. او با تماس با محدوده مبدأ سفرش از طریق راننده تاکسی متوجه می‌شود یک سرقت و قتل در همان محدوده رخ داده است. بنابراین دانیال توسط گشت پلیس به آگاهی ارجاع داده می‌شود، کارآگاهان دایره جنایی در یک بازجویی فنی توانستند اعتراف قتل و سرقت را از او بگیرند.

بنابر این گزارش، ارزش ریالی سرقت دانیال 30 میلیون تومان گزارش شده است.
«آرش آغنده» آهنگساز و صدابردار جوانی بوده که دارای 12 سال سابقه هنری بوده و کنسرت‌های مختلفی را در مناسبت‌های عمومی و جشنواره‌ها ارائه داده است.

مرگ سرطلایی فوتبال ایران

1 ساعت پیش

غلامحسین مظلومی؛ بازیکن سابق تیم ملی فوتبال ایران و استقلال تهران پس از یکسال و نیم دست و پنجه نرم کردن با سرطان دستگاه گوارشی دیروز درگذشت. غلامحسین مظلومی که به «سرطلایی فوتبال ایران» معروف بود؛ با تیم تاج؛ قهرمان آسیا شد و در ۴۸ بازی ملی برای ایران ۳۷ گل زد.غلامحسین مظلومی بعد از انقلاب به دلیل آسیب دیدگی فوتبال بازی نکرد. او برادر بزرگتر پرویز مظلومی، است که او هم از بازیکنان سرشناس استقلال و هم اکنون سرمربی مس کرمان است .

مجید نوریان گزارش می دهد

انتشار ویدئوی داعش از «سر بریدن» یک شهروند آمریکایی دیگر

پیتر کاسیگ، امدادگر آمریکایی که «حکومت اسلامی» از ماه گذشته تهدید به بریدن سر او کرده بود

پیتر کاسیگ، امدادگر آمریکایی که «حکومت اسلامی» از ماه گذشته تهدید به بریدن سر او کرده بود

روز یکشنبه ۲۵ آبان خبر رسید که گروه «حکومت اسلامی» (داعش سابق) فیلمی را منتشر کرده‌است که در آن بریده شدن سر یک امدادگر آمریکایی و ۱۸ سرباز سوری دیده می‌شود.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، پیتر کاسیگ، امدادگر آمریکایی که «حکومت اسلامی» از ماه گذشته تهدید به بریدن سر او کرده بود، در این فیلم بدست یکی از اعضای داعش سر بریده می‌شود.

پیتر کاسیگ یک سال قبل از آنکه اسیر شود، مسلمان شده و نام عبدالرحمان را برای خود انتخاب کرده بود.

در فیلمی که در فضای مجازی قابل مشاهده است، دیده می‌شود که اعضای داعش، سربازان سوری را که لباس سیاه به تن آنها پوشانده شده، به خط کرده و با چاقوهای متعددی که در محل وجود دارد، یکی پس از دیگری سر آنها را می‌برند.

افراد متعددی از اعضای داعشی در این سربریدن دسته‌جمعی مشارکت کرده و هر یک در حال بریدن سر یکی از مردان دیده می‌شوند.

چهره قاتلان نشان می‌دهد که آنها از نقاط مختلف جهان هستند و حتی چهره یکی از آنها شبیه مسلمانان خاور دور مانند اعضای «ابو سیاف» در فیلیپین است.

این رخداد ظاهراً در اطراف حلب صورت گرفته است.

بریدن سر این امدادگر آمریکایی و سربازان سوری در حالی صورت می‌گیرد که نشریه «میل آن ساندی» یکشنبه نوشته بود، «جان» با لقب «جان جهادگرا» شهروند بریتانیایی که سر خبرنگاران آمریکایی را در ماه‌های قبل بریده بود، در حمله هوایی هفته گذشته به نشست سران «حکومت اسلامی» در یکی از شهرهای عراق زخمی شده است.

اما دولت لندن گفته است، نمی‌تواند زخمی شدن «جان» را تایید کند.

فروهر چيست ؟

EnvoyerImprimer

فروهر چيست ؟

از دکتر خسرو خزاعي – پرديس

نقش » فروهر» که چندي از اروپائيان در گزشته آنرا با « اهورا مزدا» خداي زرتشت اشتباه گرفته بودند یکی از کهن ترين نمادهاي فرهنگ ایرانیان است.
اگر چه پيکره ظاهري آن تا اندازه اي از پيکره هاي مصري و آشوري الهام گرفته ولي درون مايه و تمام نماد هاي نيرومند آن در فرهنگ و انديشه زرتشت نزديک به 4000سال پيش ساخته و پرداخته شده است. هخامنشيان و ساسانيان از اين نقش بسيار استفاده کرده اند.

نمادهاي اين نقش مقدس ايرانيان را ميتوان به صورت زير بيان نمود

قرار دادن چهره یک پیرمرد روزگار ديده در این نگاره اشاره به شخص خردمند و دوست و راهنمائي است که راه پي ريزي يک زندگي شاد و خوشبخت را نخست در اين جهان خاکي نشان ميدهد و در اين راستا راه را براي پيوستن به « خانه سرود» يا بهشت اهورائي پس از مرگ فيزيکي باز ميکند.
از همين واژه فروهر که در اوستا «فرورتي يا فروشي» ناميده شده واژه انگليسي friend يعني دوست سر چشمه گرفته است.

دست راست نگاره جهت خورشيد را نشان ميدهد که این اشاره به پيشرفت در روشنائي و پرواز بسوي نور است.
فروهر ميتواند هم از طرف راست در حرکت باشد هم از طرف چپ و اين بستگي به جهت نور دارد

حلقه ای دردست چپ نگاره وجود دارد که « حلقه پيمان» ميباشد که نشان از عهد و پیمانی است که ميان انسان و اهورامزدا از يک سو، و ميان انسان و انسانهاي ديگر از سوي ديگر بسته میشود. حلقه های ازدواج که امروز در انگشت چپ ميکنند از همين نماد برگرفته شده.
بالهای کشیده شده در دو طرف نگاره، نماد پرواز به سوی بالا و اشاره به پیشرفت وتازه کردن جهان در اين زندگي و سپس ادامه پيشرفت در فراسوي آن زندگي و حرکت بسوي اهورا مزداست.

بالها ي فروهر از سه رده شاهپر درست شده که نماد سه فروزه جاودانه جهان بيني زرتشت يعني انديشه نیک ، گفتار نیک و کردار نیک» است که انسانها را به بالا ميکشد.

در میان کمر مرد خردمند یک حلقه بزرگ قرار گرفته که اشاره به » دایره زمان» که هر دم در چرخش است مي باشد است. در هر لحظه زمان در گردش خود دو راه را پيش پاي انسانها ميگزارد ، يکي «خوب» يعني پيشرونده و پيشبرنده بسوي يک زندگي شاد و خوشبخت و ديگري« بد» يعني بازدارنده و پس برنده بسوي يک زندگي غم زده و نگون بخت. انسانها آزادي گزينش ميان اين دو راه خوب وبد، را دارند. «خوب» و «بد» معني خود را در رابطه با هدف انسانها در زندگي پيدا ميکند
. در آئين زرتشت هدف از زندگي پي ريزي يک زندگي شاد و خوشبخت است. بنا برا ين مردماني که ميخواهند در اين آئين گام بگزراند بايد راهي را برای زندگی برگزینند که در اين جهان خوشبخت زندگي کرده و پس از مرگ با رواني شاد در« خانه سرود» اهورا مزدا که در انديشه و وجدان هر انساني در درازاي زندگي او ساخته ميشود جاي بگیرند .

اين دو راه «خوب» و «بد» بوسيله دو رشته که يکي از طرف راست و ديگري از طرف چپ « دايره زمان» بيرون ميايند نمايان شده اين دو رشته نماد دو فروزه نيکي و بدي هستند که « همزاد» ميباشند و در انديشه بوجود ميايند . يکي « سپنتا مينو» نیروی هاي پيشبرنده و شادي افزاي اهورامزدا است و دیگری «انگره مینو» نشان نیرویهاي بازدارنده و غم آفرين اهریمنی ميباشند . انسان در میان دو نیروی خوبي و بدي قرار گرفته است و آزاد است يکي از آنها را گزينش کند . پس اگر از انديشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک پیروی کند همیشه نیروی سپنتا مینو در کنار وی خواهد بود و او را به جلو خواهد کشاند. او هم در این دنیا خوب زندگی خواهد کرد و هم در دنیای پسین با رواني شاد وخوشبخت زيست خواهد نمود .

دم پرنده مانند نگاره به صورت سه رده پر درست شده است که اشاره به انديشه بد ، گفتار بد و کردار بد دارد .آنها انسان را بسوي پائين ميکشند.
مي بينيم در يک نگاره گوچک، نياکان پر از دانش و دانائي ايرانيان چه اندازه خرد و بينش و انديشه نيروزا جاي داده اند.
دکتر خسرو خزاعي 

فرهنگ/زرتشتیان:نبر

زرتشتیان، پس از سده ها هنوز به آن باور دارند و به آن رفتار می کنند

آیین نیکوی «نَبُر»:

تندرستی، پاسداری از جانوران سودمند و دوری از خشونت

از:بوذرجمهر پرخیده

آیین ­ها بازتاب تلاش اندیشه، بینش و کردار انسان برای پیوند او با آفریده ­ها، جهان پیرامون و جامعه انسانی ست. آیین ­ها را باید در دل تاریخ و در دل جامعه­ های انسانی و در روند پویایی و بالندگی فرهنگی انسان بازشناسی کرد. آن چه آیین ­های گوناگون را از یكدیگر جدا می ­سازد، ویژگی ­های طبیعی خاستگاه آن و ویژگی ­های فرهنگ مردم پیرو آن است و آن چه آیین ­ها را به یكدیگر نزدیك ساخته، همانا چکیده نور اهورایی در جان و روان انسان ­هاست.
هیچ رفتار، کردار و آیینی میان مردم یک سرزمین نمی روید و نمی بالد، مگر در خور و شایسته آن باشند. و هیچ باوری نمی پاید مگر استوار باشد بر خرد و دانایی آن مردم.
از دیر باز در سرزمین ایران؛ آسمان، خورشید، ماه، ستارگان، باد، آب، خاک و آتش ، هنجار بخش و نیرو آفرین در باورها و آیین ها مردم جای دارند. هر یك به تنهایی و نیز گاه همه با هم جایگاهی ویژه یافته اند. ایران سرزمین زندگی، تازگی و آیین های نو و کهنه نشدنی است. نیایش ایرانی کاشت است، چرا که هر که گندم می کارد راستی می افشاند. نیاش ایرانی پاسداری از زیستگاه خویش است، چرا که پیرو پاکی است. نیایش ایرانی نگهداری و نگهبانی از جانوران سودمند و زاینده است، چرا که «گاو» و «گوسپند»(به معنای تمامی جانوران سودرسان: «گو»؛ همان گاو و سپند به معنای مقدس) را نماد زایایی و بی آزاری می شناسد. و مجموعه این فرهنگ ­ها و آیین ­ها را زرتشتیان از دیرباز تا کنون به زیبایی پاسداری کرده اند و امروز به جهانیان ارزانی داشته ­اند. و امروز جهانیان در شگفت ­اند که آیین های ایرانیان چه انسانی و چه اهورایی­ست.
یکی از این آیین ­ها پرهیز از خوردن گوشت است، در چهار روز از ماه، که آن را «نَبُر»(به معنی نبریدن سر جانداران و نکشتن آن­ها) گویند. زرتشتيان در هر ماه سي روزه خود ، چهار روز ويژه دارند به نام هاي: «وهمن»(فرشته نگهبان جانداران سودمند بر روی زمین)، «ماه»، «گوش» و «رام»( همکاران وهمن) كه از خوردن هرگونه غذاي گوشت ­دار پرهيز مي كنند. از این رو که؛ نخست: تندرستی روان و جان انسان در این است که کمتر گوشت بخورد و دوم اینکه: جانوران سودمند کمتر کشتار شوند، هم از این رو که خوی انسانی از کشتار دور شود و روح صلح ­خواهی در انسان بالنده شود و هم اینکه نسل این حیوانات باقی بماند. و سوم: همبستگی و همازوری در انجام کردارهای نیک میان مردم گسترش یابد.
امروز هم زرتشتیان ــ به مانند گذشته ــ به آیین «نَبُر» باورمندند و حتا کودکان زرتشتی، به همراه خانواده خود، آن را انجام می دهند. بزرگان همه خانواده های زرتشتی فلسفه و ریشه های این آیین را می ­شناسند و به کوچکترها می ­آموزند که چگونه اندیشه و فلسفه «نَبُر» را به کردار درآورند.

قصه سنجان قصه اندوهزای مهاجرت پارسیان به هندوستان

قصه سنجان

بوذرجمهر پرخیده
«قصه سنجان» بازمانده یی از ادبیات پراکنده و اندک زرتشتیان به زبان پارسی است. پس از یورش تازیان به ایران و رویدادهای سوک انگیز؛ زبان و ادب، دین و فرهنگ، سیاست و مسایل اجتماعی، و… ایران دچار دگرگونی های بسیار شد. آن چه که از این پس، به وسیله زرتشتیان و یا ایرانیانی که دین و آیین خود را پاسداری کرده بودند، به نظم و نثر به زبان پارسی نگارش یافته، اندک است. از جمله این ها، قصه اندوهزای مهاجرت پارسیان به هندوستان است. قصه یی تلخ و دردناک که روایات آن سینه به سینه سپرده می شد، تا سرانجام پاک مردی از نسل آن مهاجران، این روایت را به قالب نظم کشیده و برای ما به یادگار نهاد. یادگار نهاد تا راهی در پژوهش و کاوش برای آیندگان باز باشد. بیش از دو سد سال است که این منظومه کوچک که «قصه سنجان» خوانده شده، مورد بهره گیری خاورشناسان و پژوهشگرانی است که در این زمینه کار و کوشش می کنند.
قصه سنجان داستان مهاجرت غم انگیز گروهی از زرتشتیان ایران پس از گشوده شدن ایران به وسیله مهاجمان تازی به هندوستان است. این گروه از «سنجان» (حمدالله مستوفی، در کتاب خود به نام «نزهة القلوب»، «سنجان» یا «سنگان» را از قصبات و توابع خواف در خراسان معرفی می کند)، به تدریج به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کرده و پس از زد و خورد و نبردهایی با اعراب، شکست خورده و سرانجام در جزیره هرمز پناه گرفتند. تازیان پس از اندک زمانی به این جزیره نیز دست یافتند. زرتشتیان به ناچار به کشتی نشسته و راه هندوستان را در پیش گرفتند. پس از سختی ها و گرفتاری هایی چند، از آن جمله گرفتاری شدید درتوفانی سهمگین، به سلامت به هند رسیدند.
سرزمینی را که در آن سکونت و جای گزیدند، به یاد سرزمین از دست رفته میهن شان، «سنجان» نامیده و آن را آباد ساختند.
داستانی راستین
اشاره ها، نوشته ها و مدارک کافی موجود است که ثابت می کند «قصه سنجان» روایتی است راستین از داستان های در باره مهاجرت زرتشتیان ایران به شبه قاره هند. آثار و شهرها و تاریخ ها و رویدادهای این قصه همه برابر با راستی و حقیقت است. خاورشناسان بسیاری با ژرف نگری و کنجکاوی این قصه کوچک را بررسی کرده و آن را راستین دانسته اند. از سوی دیگر، هیچ پدیده ای که گواه بر ناراستی آن باشد، در داستان وجود ندارد.
احمد بن یحیی البلاذری که در سال 279 هجری در گذشته، در کتاب خود « فتوح البلدان»، هنگام گفت و گو از سقوط کرمان، شرحی نگاشته که به موجب آن، عده ای از پارسیان با جنگ و گریز تا جزیره هرمز خود را رسانیده و از آنجا به کشتی نشسته و راه دریا در پیش گرفتند.
جزیره هرمز از دیر زمان «مغستان» خوانده می شد و این بدان سبب است که پناهگاه و یا گریز گاهی برای زرتشتیان به شمار می رفته و چنین نامگزاری برای جزیره هرمز دور از راستی نیست.
این حوادث در سالهای پس از نیمه نخست سده یک هجری ثبت شده است.
برخی از خاور شناسان برآنند که مهاجرت چند بار و به شکل گروهی از جزیره هرمز انجام گرفته است. به گفته جکسن، در سال 716 میلادی، یعنی شست و پنج سال پس از مرگ یزدگرد سوم نخستین مهاجرت ها انجام شده باشد.
پارسیانی که از هرمز به هند رفتند، آن چنان جنگاورانی بودند که پس از فرار هندیان، خود دلیرانه با سپاهیان مسلمان از سوی شاه محمود نامی جنگیدند و آنان را شکست دادند که چگونگی آن در داستان آمده است.
سراینده منظومه
با اشاره هایی که در متن منظومه آمده، با سراینده «قصه سنجان» آشنا می شویم. در آغاز و انجام منظومه، شاعر خود را شناسانده و تاریخ سرایش و چگونگی حال را باز می گوید. شاعر اهل نوساری و از خانواده ای روحانی است که پدرانش دستور دین و به نیکونامی بلندآوازه بوده اند. نامش بهمن، پسر کیقباد، پسر هرمزدیار سنجانا(سنجانا یعنی اهل سنجان که شهر کوچکی در گجرات هندوستان است و نخستین مهاجران ایرانی آن را بنیان نهاده و نام گزاردند.) و دستوری مشهور بوده است.
بهمن کیقباد از خانواده یی ادیب و دانشمند بوده که افرادش برای ما شناخته شده اند. از آن جمله باید از داراب هرمزدیار، گردآورنده کتاب بزرگ «روایات » یاد کرد.
بهمن کیقباد، سراینده منظومه قصه سنجان، کار خود را در سال 969 یزدگردی مطابق با 1600 میلادی و در خرداد روز از ماه فروردین به پایان رسانیده است. و چنانچه خود اشاره می کند، در این هنگام پیر و فرسوده بوده و پیمانه زندگیش پر شده
بهمن کیقباد، روایت می کند که قصه مورد نظر را از موبد و دستوری مورد اطمینان شنیده، به یک روز این روایت را که سینه به سینه نقل و نگاهداری می شده شنیده و به نظم آن همت گماشته است.
هم چنین تایید می کند که داستان بسیار مفصل بوده و وی سد یک آن را بیش نگفته است. و در پایان داستان باز اشاره می کند که آن چه به رشته نظم کشیده است، روایاتی است که از بزرگان شنیده.
به شیوه معمول، سراینده در آغاز به ستایش خداوند پرداخته و برای خود خواستار بخشایش است و به کوتاهی از پادشاهی ویشتاسپ کیانی، رویدادهای زمان اسکندر، نوسازی اردشیر در دین، پیشرفت دین در زمان شاپور و اعمال آذربادمهراسپند و هزاره نخست و تباهی ایران به وسیله تازیان سخن می گوید.
آنگاه به سخن اصلی می پردازد که چون کاردین و دینداری سخت و دشوار گشت و مدت یک سد سال در کوهستان (جبال خراسان) ماندند، از بیم تازیان و نامردمی شاه به تنگ آمده، رای زدند و به سوی جزیره هرمز روانه گشتند.
این آغاز یک مهاجرت دردناک است برای مردمی که به آزادی و آزادگی خوگرفته بودند، و اینک استقلال از دست داده و بیگانگان غالب، عرصه را بر آنان تنگ گرفته بودند.
مدت پانزده سال در هرمز ماندگار بودند. پای تازیان بدانجا نیز کشیده شده و به رنج و بلا اندر شدند. دانایان و دستوران دگربار شور کردند و نیکویی در آن دیدند که به سوی دیار هند راهی شوند.
به کشتی نشستند و با دل هایی دردمند از کرانه های میهن دور شدند. در « دیپ» لنگر کشیدند که در کرانه های جنوبی سند قرار داشت. نوزده سال نیز در این سرزمین ناآشنا رخت اقامت افکندند و چون آن جا را مکانی مناسب نیافتند، دگرباره راه سفر پیش گرفتند.
به کشتی جای گرفته و راه دریا پیش گرفتند. توفانی سخت بدرقه شان کرد. به خداوند پناه گرفتند. نذرها کردند و آتش بهرام را مراسم دین و ستایش به جای آوردند. سرانجام توفان فرو نشست و کشتی شان آرام و قرار گرفت و به سوی «گجرات» راندند.
سراینده از راجه مهربان و مردم دار سنجان به نیکی یاد می کند. این راجه به نام «جادی رانه» شناسانده شده است. هر چند برخی از خاورشناسان و هم چنین پارسیان پژوهشگر هندی برای معرفی او حدس ها و گمان هایی زده اند، اما با این حال در تاریخ برای ما شده شناخته نیست.
موبد یا دستور گروه مهاجران زرتشتی، با هدیه و پیشکش به نزدش و زبان حال همراهان و سرگذشت را بازگو می کند.راجه ابتدا به اندیشه اندر شده و نوعی نگرانی در وی پدید می آید.اندیشه تاج وتخت، اندیشه هدف پنهانی این مردم و گمان های دیگر که آیا به خواست این مردم برای اقامت در سرزمین های زیر فرمان خد موافقت کند یا نه.
به همین جهت برآن شد تا با دستور و بزرگان آن گروه گفت و گوهایی کند، باشد که از اهداف شان آگاهی یابد.پس از گفت و گو، چون غل و غشی در آنان نمی یابد، تکلیف شان می سازد که شرط اقامت شان پذیرفتن و گردن نهادن پیشنهادهای وی می باشد که:در زبان، ملک داری و پوشاک زنها، رسوم هندوان را شعار سازند دیگر آنکه جنگ ابزارها را از خود دور ساخته و از ریخت جنگاوران بدر آیند و روشن تر خلع سلاح باشند تا دغدغه یی در خاطر راجه پدید نیاید.
چون دستور این پیشنهادها را پذیرفت، راجه اجازه اقامت برای آنان صادر کرد.آنگاه موبد به درخواست راجه، از چگونگی آیین و اخلاق زرتشتیان پرسش هایی نموده و دستور با کمال ادب و سلاست بیان، به پرسش ها پاسخ می دهد.
راجه را آیین و اخلاق و حسن سلوک و دلاوری آنان خوش آمده و دستور فرمود تا آنان قطعه زمینی خود برای سکونت انتخاب کنند.در دشتی وسیع و سر سبز زمینی در جنگل برگزیده و با پشت کار و همت سرگرم آبادان کردن آن شدند.به یاد سرزمین مهجور خود ایران، آن جا را سنجان نام نهادند.
آنگاه از راجه اجازه خواستند تا بنایی برای آتش بهرام فراهم آورند.بنایی در خور و شایسته فراهم آمد و موبدان و مومنان به مراسم دین پرداختند.در این جا، شاعر از چگونگی انجام مراسم دینی و آلات و ابزار برگزاری مراسم مطالبی نقل می کند که شایسته توجه است.
مدت سه سده در سنجان، با کمال آزادی و آسایش به سر بردند و در این مدت، کم کم در سرزمین پهناور هند پراکنده گشتند.
15. برخی به شهر رنگانیر و برخی به سوی بروچ و عده یی به وریاد رفتند. هم چنین مناطقی چون انکلیسر و کهمبایت و نوساری از جمله شهرهایی است که زرتشتیان بدان جا کوچ کردند.
اما پس از دو سده دیگر، آن اجتماع کلی که در سنجان داشتند، متروک و خاموش ماند.دانایان و مردم دیگر پراکنده گشتند.اما دستوران و موبدانی چند، خاطره نخستین را گرامی داشتند و از سنجان کوچ نکردند.از جمله دستوری مشهور به نام خوش مست را باید نام برد که پسرش نیز با نام خجسته مشهور است.
از نسل دستور خوش مست، موبدانی بسیار در سنجان پیدا آمدند و زندگی به کام آنان بود.اما پس از پنج سده از اقامت، مسلمانان در شهرهای هند نفوذ کردند و در شهری، به نام چپانیر اسلام و مسلمانی و جنگ های مذهبی در گرفت.
16. شاه محمود نامی، چون از آبادانی و ثروت و رفاه مردم سنجان می شنود، الف خان وزیرش را دستور می دهد تا با سپاهی آهنگ تسخیر آن سرزمین کند.وزیر نیز فرمانبرداری کرده و به عزم فتح سنجان سپاه فراهم می آورد.
راجه سنجان برای مقابله با دشمن، از زرتشتیان یاری می خواهد، و یادآوری می کند که چگونه نیاکان وی از آنان پشتیبانی کرده و اجازه اقامت در سرزمین های زیر فرمان خود را به آنها داده اند.
زرتشتیان قبول می کنند که دوش به دوش برادران هندی خود، بر علیه دشمنانی که آهنگ جان و تجاوز به سرزمین های آنان را کرده اند، وارد جنگ شوند.به همین جهت سپاهی مرکب از یکهزار و چهار سد تن جنگاور فراهم آوردند.
جنگی سخت میان دو سپاه در گرفت و هندوان به بیم و ترس گرفتار شدند و گریختند.زرتشتیان به تنهایی بارشاردت پیکار کردند و سپاه شاه محمود به سپه سالاری الف خان هزیمت شد.
سپه سالار زرتشتیان جنگاوری رشید و نبرده سواری به نام اردشیر بود که متاسفانه در جنگ دومی که الف خان با سپاه تازه نفس خود آغاز کرد، کشته شد.سنجان و شهرهای دیگر اطراف به فرمان و تسلط مسلمان در آمد و راجه هندی نیز در این گبر و دار به قتل رسید.
17. بر اثر چنین رویداد غم انگیز و درد آوری بود که سنجان نخستین مرکز زرتشتیان ویران و سرنشینان آن آواره گشتند.بسیاری از آوارگان به بهاروت و بلندیهای کهستانی آن پناه برده و دوازده سال در آنجا ساکن شدند.
پس از دوازده سال، در حالی که آتش بهرام را در پیش حمل می کردند، به بانسده روی بردند.در این منطقه مورد استقبال قرار گرفتند و به زودی زرتشتیان از اطراف بدانجا پناه آور شده و برایشان مرکز تجمعی گشت و بدین سان چهارده سال گذشت.
18. بهمن کیقباد، سراینده قصه سنجان از این پس در شرح حال مردی بزرگ که اصلاحاتی در امور پارسیان پدید آورد، و بخشنده و کریم و مردم دار و دین پرور بود، داد سخن می دهد.
نامش چانگا بوده و در نگاه داشت نشانه های دین، چون کشتی و سدره اهتمامی می داشته و از مال خود بی دریغ بخشش می کرده است.هم چنین در اجرای تشریفات و جشن ها ساعی بود و نکته یی که سراینده در این ضمن بیان می کند، تاریخی است از برای جشن سده که در آذر روز از ماه آذر برپامی شده است: –
در آن گاهش یکی جشن سده بود
به شهر بانسده آتشکده بود
به ماه آذر و در روز آذر
همان جشن سده بود ای برادر
هم چنین با کوشش و تلاش، نیک خواهان و دهشمندان را برانگیخت تا آتشکده هایی بر پا کردند.آتشکده بزرگی در یانسده به همت وی بنا گشت که موبدان مشهوری چون ناگن و خورشید پسر قیام الدین و دستور جانی بن سایر را می توان نام برد که در آن آتشکده مشغول خدمت بودند.
19. آنگاه سراینده مطالب را تمام کرده و در بیان ختم کتاب مطالبی در نام و نشان و نیاکان خود آورده و هم چنین در تاریخ ختم سروده و شرح حالی کوتاه ابیاتی سروده است .بدین ترتیب یادگاری را که سینه به سینه نقل می شده، در قالب مثنوی برای آیندگان به یادگار نهاده.
نوشته شده توسط بوذرجمهر پرخیده

سیلی بنیان کن در راه است

یکشنبه، 25 آبان ماه 1393 = 16-11 2014

خودشان هم می دانند که سیلی بنیان کن در راه است
سایت حکومتی عصر ایران: درگذشت «مرتضی پاشایی» خواننده پاپ، آن هم در سنین جوانی قبل از هر چیز تأثرآور است، اما ماجراهای بعد از آن بسیار غافلگیر کننده بود. شبکه های اجتماعی بار دیگر قدرت خود را به رخ کشیدند. موجی که در جامعه به راه افتاد، نشان دهنده سمت و سویی است که نسل جوان ایران بدان روانه است. اقبال گسترده مردم و مشخصاً نسل جوان به یک خواننده پاپ، بسیار معنی دار است و نشان می دهد برغم تمام هیاهوهای تبلیغاتی و برنامه های رسمی، زیر پوست جامعه اتفاقات مستقلی در جریان است. مردم ایران راه خود را می روند و در این میان، نسل جوان ، فارغ از تحمیلات و تضییقات و تحدیدات و تهدیدات، علاقه مندی های خود را دنبال می کند. آنها در شبکه های اجتماعی با یکدیگر قرار گذاشتند و برای «مرتضی پاشایی» مراسم یادبود برگزار کردند. این ماجرا نشان داد که محدودسازی شبکه های اجتماعی از اساس بی فایده است کما اینکه محدودسازی هنرمندان موسیقی نیز نتوانسته است مردم را نسبت به آنان بی اعتنا کند. تنها راه آن است که با این پتانسیل و انرژی اجتماعی بی نظیر همراهی کرد چه آن که هرگونه سدسازی در برابر آن می تواند تنها به ایجاد شکاف در سد و سیلی بنیان کن منتهی شود.